لبه تیغ با عنوان اصلی The Razor’s Edge اثری از نویسنده انگلیسی ویلیام سامرست موام است که در سال ۱۹۴۴ منتشر شد. رمان با وجود سادگی، عمیق نوشته شده و تقریبا میتوان گفت هر خوانندهای را راضی میکند. در این کتاب سامرست موام به سراغ موضوعی رفته که جواب دادن به آن همواره دغدغه انسان بوده. او به مفهوم «زندگی» و «معنا»ی آن پرداخته است.
«هر انسانی ترکیبی است از جایی که در آن چشم گشوده، خانهای که در آن راه رفتن آموخته، بازیهای کودکی، افسانههای شنیده، مدرسه کودکی، شاعرانی که خوانده و خدایی که به وی ایمان یافته است.»
لبه تیغ روایتی است از تجربه جستوجوی لاری، جوانی که در طول جنگ و پس از آن در پی معنای زندگی است. لاری به زندگی مألوف پشت پا میزند و به گونهای پیروزی و رستگاری، در برابر جویندگان مال و جاه و مقام، دست مییابد.
راوی این رمان خود نویسنده یعنی سامرست موام است. او در ابتدای کتاب شرح میدهد کتابش شامل خاطراتی از مردی جوان به نام لاری است که در زمانهای مختلف و دراز با او ارتباط داشته. موام اشاره میکند که گاهی مدتهای طولانی از مرد داستانش بیخبر بوده و در کتابش هم قرار نیست از شیوه داستانسازی استفاده و این فضا را پر کند. بنابراین بهتر است به هنگام مطالعه رمان این نکته را مد نظر داشته باشید.
پس از این مقدمه همراه با موام به شیکاگو میرویم و با دوست ثروتمند و اشرافی او یعنی آقای الیوت تمپلتون آشنا میشویم. وضعیت زندگی، روابط گسترده الیوت با بزرگان، هنرمندان و سیاستمداران شرح داده میشود و زندگی بی کم و کاست او توجه ما را به خود جلب میکند. سپس در یک مهمانی با خواهر الیوت و خواهرزاده او یعنی ایزابل آشنا میشویم. ایزابل دختری جوان و زیباست که قرار است در آیندهای نزدیک با لاری – شخصیت اصلی کتاب – ازدواج کند. در همین برخورد اول، لاری توجه سامرست موام را به خود جلب میکند.
لاری جوان ۲۰ سالهای است که در جنگ شرکت کرده و بسیار تحت تاثیر این دوره از زندگیاش قرار گرفته است. دو بار در جنگ زخمی شده و اکنون نمیتواند به زندگی عادی در آمریکا علاقهای نشان دهد. مدام پیشنهادهای مختلف برای رفتن به دانشگاه و یا کار کردن در موسسات مختلف را رد میکند. نظر دکتر لاری درباره وضعیت او چنین است:
اما لاری از آنچه که در جنگ برای او پیش آمده هیچ حرفی نمیزند. تنها میداند که «زندگی» دیگر آن مفهوم سابق را ندارد. تلاش برای سرگرم کردن لاری هم به جایی نمیرسد. دلخوشی لاری فقط ایزابل است. هرچند ایزابل دنبالهروی عقل و لاری دنبالهروی احساسش است اما آنها به شدت عاشق هم هستند. همین عشق باعث شده که ایزابل حتی به پسر ثروتمند و کاربلدی که او را دوست دارد فکر هم نکند.
با این حال شروع زندگی مشترک بدون اینکه لاری کاری داشته باشد ممکن نیست. همه از او انتظار دارند بتواند پاسخگوی نیازهای ایزابل باشد و یک زندگی خوب برای او تدارک ببیند. وقتی لاری همه پیشنهادی کاری را رد میکند از او میپرسند پس در نهایت قصد دارد چه کاری انجام دهد. پاسخ لاری از جلمه عجیبترین پاسخهای ممکن است: دوست دارم ول بگردم!
ول گشتن در نگاه لاری به این معنی است که او میخواهد به سفر برود. جاهای مختلف را ببیند، با پدیدهها و اندیشههای مختلف در زندگی روبهرو شود تا شاید بتواند راه زندگی خود را پیدا کند و به پاسخ مناسبی برای سوالهایش دست پیدا کند. لاری میخواهد به دنبال معنای زندگیاش برود. در قسمتی از کتاب لاری مقصود خود را چنین بیان میکند: