کتاب «سالار مگسها» سرگذشت گروهی پسربچه است که بر اثر یک سانحه هوایی در جزیره‌ای متروک، واقع در اقیانوس آرام، بدون سرپرست رها می‌شوند.

پسران شش تا دوازده ساله‌اند و هنوز تصویر روشنی از زندگی اجتماعی ندارند. در آغاز همه‌چیز به خوبی پیش می‌رود. تا این‌که کم‌کم تنها دغدغه پسربچه‌ها رفع نیازهای ابتدایی جسمانی‌شان می‌شود و آن‌ها خیلی زود به زندگی بدوی برمی‌گردند. پسران اجتماعی را شکل می‌دهند که در آن عده‌ای به دیگران زور می‌گویند. به مرور معصومیت کودکانه جای خود را به خشونت و سلطه‌جویی می‌دهد و دوستی و مهربانی از این جمع کودکانه رخت برمی‌بندد. سرانجام هرج و مرج، درگیری و کشمکش‌های بین پسربچه‌ها موجب بروز فاجعه می‌شود و ...

کتاب «سالار مگسها» روایتگر روند شکل‌گیری رفتارهای غیرانسانی و نیز چگونگی تثبیت و توجیه این رفتارهاست. در کتاب «سالار مگسها» مرز اخلاق و بی اخلاقی به قدری باریک است که خواننده به ناگهان با داستانی مواجه می‌شود که پایانی بر بی‌گناهی و آغازی بر تاریکی قلب انسان است.

کتاب «سالار مگسها» هم‌چنین در فهرست منتخب آثار گروه بررسی رمان شورای کتاب کودک نیز قرار گرفته است.

 

 

 

بازمانده روز

بازمانده روز یک رمان قابل توجه و همانطور که در پشت جلد آمده است، چند لایه است. این داستان همانند دو رمان پیشین ایشى گورو از زبان اول شخص است و در اینجا استیونز داستان را روایت می‌کند. پس دقیق شدن بر روى شخصیت استیونز (همانند شخصیت کتاب‌هاى کلاسیک) و جملات و عقاید او در کتاب بسیاز حائز اهمیت است. و این موضوع دقیقا یکى از دلایل شگفت‌انگیز و مهم بودن این کتاب است.

استیونز شخصیتى آرام، کاملا متمرکز و وسواس در مورد وظایفش است. بازمانده روز داستان یک پیش خدمت نیست که قصد دارد صعود کند یا مخفیانه ارباب را نادیده بگیرد و یا حتى خود را با اربابش مقایسه کند، در عوض، استیونز تنها یک هدف دارد – خدمت در راستاى آرزوهاى ارباب و انجام وظایفش به بهترین نحوى که مى‌تواند.

ما بارها در کتاب مشاهده مى‌کنیم که استیونز به هیچ چیز دیگری جز کارش اهمیت نمى‌دهد، به همین دلیل فارادى معتقد مى‌شود که تعطیلات براى سلامت روان استیونز ضرورى است و دقیقا به همین دلیل استوینز از فرصت استفاده مى‌کند و به سفر مى‌رود. البته او در طول سفر هم مُدام خاطرات خود را مرور مى‌کند و…

آن چه زیبایی سرزمین ما (انگلستان) را از سایر جاها جدا می‌کند، همین نداشتن جنبه هیجان‌انگیز و حیرت‌آور است. حسن این سرزمین در آرامش و حالت سکون و سکوت آن است. مثل این است که زمین از زیبایی و عظمت خودش خبر دارد و نیازی نمی‌بیند که آن را به صدای بلند اعلام کند. در مقابل، آن جور مناظری که در افریقا و آمریکا پیدا می‌شود، با آن که بلاشک بسیار هیجان انگیزند، به نظر بیننده منصف مسلما به آن خوبی نمی‌آیند؛ علتش همین خودنمایی بی‌جایی است که در آن‌ها مضمر است. (بازمانده روز – صفحه ۴۸)

وقتی جنگ تمام شد، ادامه‌ی تنفر از دشمن کار قشنگی نیست. وقتی پشت طرف به خاک آمد، کار تمام است. دیگر لگد زدن به او معنی ندارد. (بازمانده روز – صفحه ۱۴۰)

تصمیمات مهم این دنیا در واقع در مجالس مقننه یا در ظرف چند روز اجلاس فلان کنفرانس بین‌المللی، آن هم در معرض دید عموم مردم و مطبوعات، اتخاذ نمی‌شود. بلکه تبادل نظر و اتخاذ تصمیم واقعی در محیط آرام و خلوت بزرگ‌ترین خانه‌های این مملکت صورت می‌گیرد. (بازمانده روز – صفحه ۱۷۸)

پیش خدمت خوب آن است که کاملا و تماما در نقش خود «جا افتاده» باشد؛ نباید این نقش را مانند لباس نمایش یک ساعت به دوش بیندازد و ساعت دیگر آن را از دوش بردارد. برای پیش خدمتی که به «تشخص» و حیثیت خود اهمیت می‌دهد فقط و فقط یک وضع وجود دارد که در آن می‌تواند از نقش خود بیرون بیاید، و آن تنهایی مطلق است. (بازمانده روز – صفحه ۲۰۸)

یکی از امتیازات انگلیسی بودن این است که شما هر کس باشید، اعم از این که غنی باشید یا فقیر، آزاد به دنیا آمده اید و در بیان عقیده خودتان آزادید، می‌توانید نماینده خودتان را به پارلمان بفرستید یا از پارلمان بیرون بیندازید. اگر از بنده می‌پرسید، تشخص و حیثیت یعنی این، قربان. (بازمانده روز – صفحه ۲۲۸)

بله، من شوهرم را دوست دارم. اول دوستش نداشتم. تا مدت مدیدی دوستش نداشتم. آن همه سال پیش که از سرای دارلینگتن رفتم، هیچ باورم نمی‌شد که واقعا و حقیقتا دارم می‌روم. فکر می‌کردم این هم یک حقه‌ی دیگر است که دارم سوار می‌کنم، آقای استیونز، برای این که لج شما را در بیاورم. وقتی آمدم این جا و دیدم که شوهر کرده‌ام، جا خوردم. تا مدت مدیدی غمگین بودم، خیلی هم غمگین بودم. ولی بعد، سال‌ها آمدند و رفتند، جنگ شد، کاترین بزرگ شد، آن وقت یک روز فهمیدم که شوهرم را دوست دارم. وقتی آدم این همه وقت با کسی سر کند، بالاخره به او عادت می‌کند. (بازمانده روز – صفحه ۲۳۷)

باید برای خودت خوش باشی. بهترین قسمت روز شب است. تو کار روزت را انجام داده‌ای. حالا پاهات را بگذار بالا و خوش باش. من این جوری می‌بینم. از هر کس می‌خواهی بپرس. بهترین قسمت روز شب است. (بازمانده روز – صفحه ۲۹۴)