رسانه فرهنگ و کتاب

با استعانت از اسما حسنی الهی شروع می کنیم. هدف این وبلاگ معرفی کتاب های مفید و آثار گرانبهای فرهنگ اصیل اسلامی , ایرانی و جهانی می‌باشد، انشاءالله...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

قیدار

کتاب قیدار نوشته رضا امیرخانی از نشر افق را در بحبوحه سال ‌های دانشجویی ‌ام خوانده بودم، اما بعد از این همه سال دوباره هوس خواندن آن را کردم. با اینکه در تمام این سال‌ها دیدگاهم نسبت به زندگی تغییر کرده بود، ولی در جستجوی جوانمردی گم شده این روزها بودم. مردانگی و مرام در نظرم نه فقط کمک به دیگران، بلکه بیشتر کمک به خود خلاصه می ‌شود. با اینکه این کتاب به دنبال تعریف جدیدی از مردانگی جامعه امروز ماست، اما آن را از قبل تعریف شده یافتم. امیرخانی سعی در ایجاد الگوسازی شخصیتی دارد، ولی خود به خوبی می ‌داند که قهرمانش نه تنها انسانی جدیدی نیست، بلکه او دقیقاً همان شمایل آشنای پیامبران دینی را دارد. با اینکه در ظاهر داستان شخصیت اصلی در پی رویدادهایی که برایش رخ می ‌دهد، به بینشی جدید دست می ‌یابد، ولی بینش او بیشتر شبیه لوطی ‌های بالا شهری است که خود را به ارزش‌ های حاکم بر طبقه متوسط می ‌چسباند. با این حال، امیر خانی در پرداخت این مورد بسیار هوشمندانه برخورد می ‌کند. با اینکه من در پایان کتاب، توجهم به این اخلاقیات کتاب متمرکز نشد، ولی بیش از همه، غرق در روایت قصه‌ گویی بسیار روان و گیرای او بودم. نشر افق.

 

>

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

انتظار

دریافت

فایل اصلی در سایت آپارات می باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گل بی خار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

bbc

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

درباره معنی زندگی

کتاب درباره معنی زندگی نوشته‌ی ویل دورانت یکی از درخشان‌ترین و به‌یادمادنی آثار خالقش محسوب می‌شود که نظرات و دیدگاه‌های بسیاری از اندیشمندان و بزرگان معاصر را در خصوص مفهوم زندگی و ارزش آن در خود جای داده است.

اثر برجسته‌ی درباره معنی زندگی (On the Meaning of Life) بدون شک یکی از مهم‌ترین کتاب‌های ویل دورانت (Will Durant) نویسنده‌ی «تاریخ تمدن» محسوب می‌شود. این کتاب حتی در میان آثار فلسفی نیز کتاب ویژه‌ای به حساب می‌آید و حتی نحوه و انگیزه‌ی نگارش آن نیز داستانی مخصوص به خود را دارد.

ماجرای نگارش کتاب درباره معنی زندگی:

داستان چنین است؛ ویل دورانت در زمان حیات خود یکی از شناخته‌شده‌ترین نویسندگان و مورخان بود؛ روزی مردی شیک‌پوش نزد او آمد و گفت: «من قصد خودکشی دارم و دلیلی برای ادامه‌ی زندگی نمی‌بینم. شما که فیلسوف هستید دلیل ارزشمندی برایم بیاورید تا این کار را انجام ندهم.»

دورانت کمی تعجب کرد اما با صحبت‌های خود به دنبال راهی بود تا مرد را از کار خود منصرف کند و به او دلیلی برای زندگی بدهد اما هیچ‌کدام از صحبت‌های دورانت نتوانست این مرد را برای ادامه‌ی حیات قانع کند. سرانجام این نویسنده‌ی بزرگ تصمیم گرفت کمی درباره‌ی خودکشی تحقیق کند و نتایج به دست آمده او را به تفکر واداشت و برای او نیز این سوال پیش آمد: «معنی زندگی چیست؟»

او این سوال را برای صد نفر ارسال کرد و در میان آن‌ها بسیاری از فیلسوفان، نویسندگان و مشاهیر معاصر وی بودند. ویل دورانت پاسخ‌های بسیاری دریافت کرد که برخی قابل تأمل و برخی به دلیل شخصیت پاسخ‌دهنده جالب بودند. به عنوان مثال شخصی مانند برتراند راسل که یکی از فیلسوفان بزرگ است در جواب گفت: «متأسفم که می‌گویم در حال حاضر، مشغول‌تر از آنم که خاطرجمع باشم زندگی هیچ معنایی ندارد... به نظر نمی‌رسد بتوانیم قضاوت کنیم که نتیجه‌ی کشف حقیقت چه بوده، زیرا تا به حال هیچ حقیقتی کشف نشده است.»

چرا باید کتاب درباره‌ی معنی زندگی را بخوانیم:

این کتاب دلسوزانه و در عین حال کاملاً واقع‌بینانه نگاشته شده است و به شما کمک می‌کند تا از دریچه‌ی نگاه افراد گوناگون از فیلسوفان و نویسندگان بزرگ گرفته تا یک زندانی به مسئله‌ی زندگی و معنای آن نگاه کنید.

ویل دورانت را بیشتر بشناسیم:

ویل دورانت نویسنده، مورخ و فیلسوف بزرگ قرن بیستم است که در سال 1885 در آمریکا به دنیا آمد. او برنده‌ی جایزه پولیتزر و مدال آزادی است و آثار بسیار ارزشمندی از خود به جای گذاشته است که از میان آن‌ها می‌توان به مواردی همچون تاریخ تمدن، تاریخ فلسفه، قهرمانان تاریخ، لذات فلسفه و... اشاره کرد. این نویسنده‌ی بزرگ سرانجام دردورانت در سال 1981 از دنیا رفت.

جملات برگزیده درباره معنی زندگی:

- انسان باید عمل را با اندیشه ترکیب کند تا به زندگی ارزشمندی برسد.

- این عشق است که کسی را به دیگری گره می‌زند. به نظر من دلیل زندگی همین است. عشق به خانواده مقدم بر همه چیز است.

- زندگی خوب، غایتی است که باید به خاطر خودش آن را دوست داشته باشیم و از آن لذت ببریم و کار و تلاش فکری باید در جهت رواج دادنِ زندگی خوب باشد. این، فلسفۀ کوچکی است که آسیاب کوچکم را در آن در حرکت نگه می‌دارم.

- چون بعضی از ما سالم و تندرستیم باید چشم‌مان را به روی این واقعیت ببندیم که هزاران انسان روزانه متحمل رنج‌ها و تألمات جسمی می‌شوند؟

در بخشی از کتاب درباره معنی زندگی می‌خوانیم:

«چه چیزی باعث می‌شود ناامید نشوید و همچنان ادامه دهید؟»

- به گمانم غذا، و شاید هم سوخت. ما اساساً موتورهایی حرارتی هستیم که بر پایۀ کمیت و کیفیت سوخت کار می‌کنند تا زمانی که بخشی از ماشین مستهلک ‌شود و از کار بیفتد.

«سرچشمه‌های الهام و انرژی شما چیست؟»

- باز هم غذا، و نحوۀ استفادۀ بدن از آن. برای مثال، دو سال قبل مدتی را در نیویورک و اطراف آن، بیشتر با گوشت و آب زندگی می‌کردم. در طول آن زمان به طور قابل ملاحظه‌ای خوشبین‌تر بودم، و مشتاقانه انتظار روز بعد و سال بعد را می‌کشیدم و نسبت به زمانی که فقط از غذاهای مخلوط معمولی استفاده می‌کردم میل و رغبت بیشتری داشتم و سرحال‌تر بودم. دیگر منابع الهام، هوا و خواب خوب است. ولی شما چون فیلسوف هستید شاید بخواهید روی الهامات معنوی تأکید کنید. چنین چیزهایی وجود دارد.

الهام اصلی من، این احساس است که اگر اصولاً چیزی ارزشمند وجود داشته باشد باید افزایش و انتشار معرفت باشد. روشن نیست که کسب علم و معرفت از دانشگاه‌ها و مکمل‌های (کلیسایی) یکشنبه، بیشتر از من گرفته یا به من داده است. اگر هیچ‌کس معنی زندگی را پیدا نکرده، هیچ‌کس هم ثابت نکرده که زندگی معنایی ندارد. آنچه احتمالاً بی‌معنی است این سؤال است که آیا زندگی معنی دارد. «ویلهیارمور استفانسون»

به نقل از کتابراه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پوست

کتاب پوست معروف‌ترین اثر نویسنده ایتالیایی، کورتزیو مالاپارته است که زندگی مردم شهر ناپل، در ایتالیا، را در اواخر جنگ جهانی دوم و پس از پایان جنگ نشان می‌دهد. این رمان در سال ۱۹۴۹ نوشته شد و به هنگام انتشار بسیار مورد نقد قرار گرفت. ماجرای این کتاب حتی به مراکز قضایی نیز کشیده شد اما کتاب پوست بلافاصله به تمام زبان‌های زنده دنیا ترجمه و موفقیتی خارق‌العاده کسب کرد. سخت‌گیرترین منتقدان نیز، مالاپارته را نویسنده‌ای بزرگ دانستند. رمان قربانی اثر دیگری از این نویسنده است که محمد قاضی آن را ترجمه کرده است.

کورتزیو مالاپارته، نویسنده و روزنامه‌نگار ایتالیایی در سال ۱۸۹۸ از خانواده‌ای آلمانی در شهر پراتو به دنیا آمد و در سال ۱۹۵۷ به سرطان ریه درگذشت. در جنگ جهانی اول به صورت داوطلبانه شرکت کرد و پس از مجروح شدن نشان صلیب جنگ (بزرگ‌ترین نشان جنگی فرانسه) را دریافت کرد. سپس به ایتالیا بازگشت و به حزب فاشیست ملحق شد اما در نتیجه اخلاف با رهبر فاشیست ایتالیا (موسولینی) از حزب خارج شد و نتیجه وخامت اوضاع سیاسی به سفر رفت. علیه هیتلر نیز کتابی نوشت و در جنگ جهانی دوم از سال ۱۹۴۳ تا پایان جنگ رابط متفقین و پارتیزان‌های ایتالیایی بود. مالاپارته با کارنامه‌ای که دارد و با تجربه‌های زیادی که کسب کرده، توانسته رمان پوست را به درخشان‌ترین شکل ممکن به رشته تحریر درآورد.

پشت جلد رمان پوست توضیح کوتاهی درباره کتاب آمده است:

پوست، شاهکار بی‌بدیل کورتزیو مالاپارته نویسنده ایتالیایی است. مالاپارته فاشیست، کمونیست، اومانیست و در نهایت یک انسان بود. همه‌چیز را تجربه کرد و آثارش تجربیات تکان‌دهنده‌ی او از جنگ است. پوست، تصویر ایتالیای اشغال‌شده توسط آمریکایی‌ها در رهایی از فاشیسم است. آمریکایی‌های ناجی! که مالاپارته در این اثر نقش آنان را در ویرانی و بدبختی ایتالیا با طنز سیاه خود به بهترین وجهی تصویر کرده است. پوست، اثر ماندگار این زمان و همیشه است.

داستان کتاب پوست در زمانی جریان دارد که متفقین به ایتالیا حمله برده و به جنگ با نیروهای فاشیسم پرداخته‌اند. در اثر این حملات ایتالیا به دو جبهه موافق و مخالف تقسیم شده که بخشی از آن در اختیار متفقین و بخش دیگر در اختیار نیروهای فاشیست است. کورتزیو مالاپارته که شخصیت اصلی کتاب است و آن را برای ما روایت می‌کند به عنوان نیروی محلی نقش یک افسر رابط را به عهده دارد و در کنار فرماندهان آمریکایی‌ها در شهر ویران‌شده ناپل گشت می‌زنند و مشغول پیش بردن جنگ است. در نظر داشته باشید که ماجراهای کتاب از سال ۱۹۴۳ تا پایان جنگ جهانی دوم است.

هجوم نیروهای متفقین از نظر نویسنده باعث پدید آمدن دو جبهه شده است: جبهه حاکم و جبهه مغلوب. در واقع آمریکایی‌هایی که از وطن خود هزاران کیلومتر دور شده‌اند و مشغول جنگیدن برای سرزمین ایتالیا هستند، همان فاتحان‌اند. کسانی که از روی بزرگی و ترحم آمده‌اند تا ایتالیا را از چنگال فاشیسم نجات دهند. ایتالیایی که هم‌اکنون مغلوب و شکست‌خورده است. ایتالیایی که درد آن را فقط خود مردمش احساس می‌کنند نه فاتحانی که خود را مجاز به انجام هر کاری می‌دانند. مالاپارته این «درد» را به تاثیرگذارترین شکل ممکن پیش روی ما قرار می‌دهد. خود مالاپارته می‌نویسد:

نمی‌دانم شغل فاتح مشکل‌تر است یا مغلوب. ولی مطمئنم که ارزش انسان مغلوب از پیروز زیادتر است. کوشیدم تا تمام ایمان مسیحیتم را که در این اطمینان است با کتاب پوست به دیگران بازگو کنم ولی عده‌ی زیادی – بی‌شک به علت غرور و افتخار احمقانه – نفهمیدند و یا ترجیح دادند برای آرامش وجدانشان نفهمند. (یادداشت کورتزیو مالاپارته – ترجمه بهمن محصص)

هر کدام از فصل‌های کتاب پوست شبیه به یک داستان کوتاه هستند. داستان‌هایی که از دل شهر ناپل و رفتار فاتحان بیرون آمده است. در فصل اول کتاب نویسنده جنگ را به طاعونی تشبیه می‌کند که با آمدنش همه‌چیز را تحت تاثیر قرار می‌دهد. طاعونی که انگار به جان مغلوبان بیشتر علاقه دارد!

زشتی جنگ و وضعیت فاجعه‌آمیز شهر ناپل در همان ابتدای کتاب مشخص است. در اینجا ما با آدم‌هایی روبه‌رو می‌شویم که برای زنده ماندن حاضر به هرکاری هستند. مادرانی که بچه‌های خود را، بچه‌هایی که مادران‌شان را و زن‌هایی که خودشان را می‌فروشند می‌بینیم. مردمی که برای جلب نظر آمریکایی‌ها هر کاری می‌کنند، مهم هم نیست چقدر پست و کثیف باشد. راه رفتن مالاپارته در کنار سرهنگ جک و دیدن این وضعیت باعث شکل‌گیری گفت‌وگوهای زیادی بین آن‌ها می‌شود که فقط باید شرح آن را در کتاب خواند.

در قسمت دیگری از یادداشت مالاپارته که در ابتدای ترجمه بهمن محصص از این رمان آمده است، مالاپارته که درباره وضعیت مغلوبان می‌نویسد: «در کشورهای فاتح و مغلوب بسیار گشته‌ام ولی میان مغلوبین راحت‌ترم. نه اینکه تماشای نمایش بدبختی و سرافکندگی دیگران برایم خوشایند باشد بلکه انسان فقط در بدبختی و سرافکندگی قابل قبول و گذشت است.»

عنوان فصل‌های کتاب پوست عبارتند از: طاعون / باکره ناپل / کلاه‌گیس‌ها / رزگل‌های تن / پسرِ آدم / باد سیاه / مهمانی ژنرال کورک / پیروزی کلوریندا / باران آتش / پرچم / محاکمه / خدای مرده.

به نقل از سایت kafebook

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نامیرا

نامیرا (Namira) داستانی در وصف کوفه پیش از واقعه‌ی کربلاست. صادق کرمیار نامیرا را در سال ۱۳۸۰ در دو نسخه‌ی فیلم‌نامه و رمان نوشت. به گفته‌ی او روایت قصه کاملا تخیلی است اما بر بستری از واقعیت و با شخصیت‌های واقعی بنا شده است. کرمیار پس از نوشتن نامیرا قصد انتشار آن را نداشت و تنها فیلم‌نامه را در اختیار سازمان صدا و سیما قرار داده بود. ۸ سال پس از آن  از طریق دوستان صادق کرمیار، نامیرا به انتشارات «کتاب نیستان» رسید و آن‌ها از آن استقبال کردند. کرمیار در مدت دوماه کتاب را بازنویسی و ویرایش کرد و سال ۱۳۸۸ نامیرا منتشر شد. در طرح روی جلد کتاب از آیه‌ی 169 سوره «بقره» استفاده شده است که مضمون آن نامیرایی شهیدان راه حق است.

صادق کرمیار (Sadegh Karamyar) ایده‌ی نوشتن کتاب را تفکر درباره‌ی عبدالله بن عمیر و چرایی واقعه‌ی کوفه می‌داند. عبدالله بن عمیر مردی از قبیله‌ی «بنی‌کلب» بود که از ابتدا معتقد بود کوفیان بد عهدند و به همین دلیل نامه‌ای به «امام حسین(ع)» نوشت، هرچند در جدال میان حق و باطل در ذهن خودش در نهایت به یاری امام زمانه‌اش در کربلا رفت.

اما بر سر بقیه‌ی کوفیان چه آمد؟ آن‌هایی که طومارهای بلند نوشتند و نوه‌ی رسول خدا را به کوفه دعوت کردند. آن‌هایی که قول بیعت دادند و حرف از براندازی حکومت ظالمانه‌ی «بنی امیه» و «یزید بن معاویه» زدند. این موضوع که چرا کوفیان به جای بیعت، شمشیرهای شقاوت را انتخاب کردند رازی در دل خود دارد. نویسنده‌ی نامیرا این راز را در محاسبه‌گری می‌داند. چکیده‌ی حرف او این است که آنانی که از ابتدا در کوفه برای امام حسین(ع) نامه نوشتند، هدفشان دفاع از حق نبود. بسیاری منافعشان به خطر افتاده بود و بسیاری هم از امویان کینه به دل داشتند. به همین دلیل وقتی بعضی تطمیع و بعضی دیگر تهدید می‌شوند به سپاه مخالف می‌پیوندند و  در برابر مهمانی که دعوت کرده‌اند، می‌ایستند و روز عاشورا دستشان را به خون او و خانواده‌اش آلوده می‌کنند.

نقد نامیرا در محافل ادبی و مذهبی

نامیرا در محافل ادبی بسیار مورد توجه قرار گرفت. بسیاری از منتقدان هم آن را نمونه جامعی از یک کتاب فتنه‌شناسی دانسته‌اند. کتابی که نشان می‌دهد چگونه ممکن است حق و باطل آنقدر در هم آمیخته شود که بسیاری از آدم‌های با تجربه و دانا هم به تردید بیفتند. «آیت الله خامنه‌ای» رهبر جمهوری اسلامی ایران هم نامیرا را خوانده و آن را کتابی شایسته تقدیر دانسته است.

خلاصه کتاب نامیرا

داستان نامیرا جایی آغاز می‌شودک عبدالله بن عمیر مردی از قبیله «بنی‌کلب» در روزهای پیش از عاشورا با همسرش در راه نخیله است که تشنه می‌مانند. آن‌ها در راه با «انس بن حارث» که در بیابان در انتظار قافله‌ی «امام حسین (ع)» نشسته است روبه‌رو می‌شوند. «انس» به قافله‌ی عبدالله آب می‌دهد. کمی بعد قافله‌ی عبدالله با کاروانی مواجه می‌شود که مورد حمله راهزنان قرار گرفته است. عبدالله و سوارانش به کاروانیان کمک می‌کنند و راهزنان را فراری می‌دهند. پس از آن عبدالله می‌فهمد بار کاروان متعلق به «سلیمان» کاروان سالار و شریکش «عباس» است. «سلیمان» که در حمله‌ی دزدان زخمی شده و امیدی به نجات خودش نمی‌بیند کاروان را به عبدالله می‌سپارد و او را قسم می‌دهد اموال «عباس» را که در «حجاز» کشته شده، به همسرش «ام ربیع» برساند.

با این حال «سلیمان» زنده می‌ماند و «ام‌ربیع» را ملاقات می‎‌کند و رازی را برای او آشکار می‌کند. رازی که «ام‌ربیع» باید آن را به پسرش بگوید. اندکی بعد ربیع تصمیم می‌گیرد همراه مادرش، «بنی‌کلب» را به مقصد شام ترک کند. آن‌ها در مسیر شام به راهزنان برمی‌خورند و ربیع در درگیری با آن‌ها زخمی می‌شود. «عمرو بن حجاج» به «بنی کلب» می‌رود، آنان را از دست راهزنان نجات می‌دهد. «عمرو» می‌خواهد ربیع و مادرش را به بنی‌کلب برساند. ربیع قبول نمی‌کند. «عمروبن حجاج» تصمیم می‌گیرد آن‌ها را به خانه خودش در کوفه ببرد. او در خانه دختری به نام سلیمه دارد. ربیع و سلیمه به هم دل می‌بازند. هردوی آن‌ها بین حقانیت امام حسین(ع) و یزید تردید دارند. بحث‌ها و استدلال های طولانی میان آن دو در می‌گیرد و به موازات آن ماجراها در کوفه هم در جریان است...

صادق کرمیار (متولد ۱۳۳۸ـ تهران) نویسنده، کارگردان، روزنامه نگار و فیلم‌نامه نویس ایرانی است. او از سال‌های آغازین جوانی فعالیت‌های فرهنگی و هنری بیشماری را انجام داده است. کرمیار سال‌های ۶۵ تا ۶۷ مسئول ویژه‌نامه‌ی «اطلاعات جبهه» بود. او در روزنامه اطلاعات و مجله‌ی سینمایی «مردم و سینما» نیز فعالیت کرده است. بیشترین شهرت کرمیار برای کارگردانی فیلم‌های «یک روز قبل» و «خاطرات مرد ناتمام » و نوشتن رمان نامیرا است. از دیگر آثار صادق کرمیار می‌توان کتاب‌های  «غنیمت»، «مستوری»، «حریم» و «دشت‌های سوزان» را نام برد.ا و برنده‌ی «جایزه ادبی جلال آل احمد» و همین طور «جایزه ادبی شهید حبیب غنی پور» شده است.

وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به دلیل فعالیت‌های فرهنگی و هنری صادق کرمیارگواهی‌نامه‌ی درجه یک هنری به او اعطا کرده است که معادل مدرک دکتری محسوب می‌شود. صادق کرمیار همچنان به فعالیت‌های فرهنگی و هنریش ادامه می‌دهد. ساختن فیلم نامیرا از برنامه‌های او برای ادامه فعالیت حرفه‌ایش است.

به نقل از اپلیکیشن فیدیبو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

فرجنگ!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

سالار مگس ها

کتاب «سالار مگسها» سرگذشت گروهی پسربچه است که بر اثر یک سانحه هوایی در جزیره‌ای متروک، واقع در اقیانوس آرام، بدون سرپرست رها می‌شوند.

پسران شش تا دوازده ساله‌اند و هنوز تصویر روشنی از زندگی اجتماعی ندارند. در آغاز همه‌چیز به خوبی پیش می‌رود. تا این‌که کم‌کم تنها دغدغه پسربچه‌ها رفع نیازهای ابتدایی جسمانی‌شان می‌شود و آن‌ها خیلی زود به زندگی بدوی برمی‌گردند. پسران اجتماعی را شکل می‌دهند که در آن عده‌ای به دیگران زور می‌گویند. به مرور معصومیت کودکانه جای خود را به خشونت و سلطه‌جویی می‌دهد و دوستی و مهربانی از این جمع کودکانه رخت برمی‌بندد. سرانجام هرج و مرج، درگیری و کشمکش‌های بین پسربچه‌ها موجب بروز فاجعه می‌شود و ...

کتاب «سالار مگسها» روایتگر روند شکل‌گیری رفتارهای غیرانسانی و نیز چگونگی تثبیت و توجیه این رفتارهاست. در کتاب «سالار مگسها» مرز اخلاق و بی اخلاقی به قدری باریک است که خواننده به ناگهان با داستانی مواجه می‌شود که پایانی بر بی‌گناهی و آغازی بر تاریکی قلب انسان است.

کتاب «سالار مگسها» هم‌چنین در فهرست منتخب آثار گروه بررسی رمان شورای کتاب کودک نیز قرار گرفته است.

 

 

 

بازمانده روز

بازمانده روز یک رمان قابل توجه و همانطور که در پشت جلد آمده است، چند لایه است. این داستان همانند دو رمان پیشین ایشى گورو از زبان اول شخص است و در اینجا استیونز داستان را روایت می‌کند. پس دقیق شدن بر روى شخصیت استیونز (همانند شخصیت کتاب‌هاى کلاسیک) و جملات و عقاید او در کتاب بسیاز حائز اهمیت است. و این موضوع دقیقا یکى از دلایل شگفت‌انگیز و مهم بودن این کتاب است.

استیونز شخصیتى آرام، کاملا متمرکز و وسواس در مورد وظایفش است. بازمانده روز داستان یک پیش خدمت نیست که قصد دارد صعود کند یا مخفیانه ارباب را نادیده بگیرد و یا حتى خود را با اربابش مقایسه کند، در عوض، استیونز تنها یک هدف دارد – خدمت در راستاى آرزوهاى ارباب و انجام وظایفش به بهترین نحوى که مى‌تواند.

ما بارها در کتاب مشاهده مى‌کنیم که استیونز به هیچ چیز دیگری جز کارش اهمیت نمى‌دهد، به همین دلیل فارادى معتقد مى‌شود که تعطیلات براى سلامت روان استیونز ضرورى است و دقیقا به همین دلیل استوینز از فرصت استفاده مى‌کند و به سفر مى‌رود. البته او در طول سفر هم مُدام خاطرات خود را مرور مى‌کند و…

آن چه زیبایی سرزمین ما (انگلستان) را از سایر جاها جدا می‌کند، همین نداشتن جنبه هیجان‌انگیز و حیرت‌آور است. حسن این سرزمین در آرامش و حالت سکون و سکوت آن است. مثل این است که زمین از زیبایی و عظمت خودش خبر دارد و نیازی نمی‌بیند که آن را به صدای بلند اعلام کند. در مقابل، آن جور مناظری که در افریقا و آمریکا پیدا می‌شود، با آن که بلاشک بسیار هیجان انگیزند، به نظر بیننده منصف مسلما به آن خوبی نمی‌آیند؛ علتش همین خودنمایی بی‌جایی است که در آن‌ها مضمر است. (بازمانده روز – صفحه ۴۸)

وقتی جنگ تمام شد، ادامه‌ی تنفر از دشمن کار قشنگی نیست. وقتی پشت طرف به خاک آمد، کار تمام است. دیگر لگد زدن به او معنی ندارد. (بازمانده روز – صفحه ۱۴۰)

تصمیمات مهم این دنیا در واقع در مجالس مقننه یا در ظرف چند روز اجلاس فلان کنفرانس بین‌المللی، آن هم در معرض دید عموم مردم و مطبوعات، اتخاذ نمی‌شود. بلکه تبادل نظر و اتخاذ تصمیم واقعی در محیط آرام و خلوت بزرگ‌ترین خانه‌های این مملکت صورت می‌گیرد. (بازمانده روز – صفحه ۱۷۸)

پیش خدمت خوب آن است که کاملا و تماما در نقش خود «جا افتاده» باشد؛ نباید این نقش را مانند لباس نمایش یک ساعت به دوش بیندازد و ساعت دیگر آن را از دوش بردارد. برای پیش خدمتی که به «تشخص» و حیثیت خود اهمیت می‌دهد فقط و فقط یک وضع وجود دارد که در آن می‌تواند از نقش خود بیرون بیاید، و آن تنهایی مطلق است. (بازمانده روز – صفحه ۲۰۸)

یکی از امتیازات انگلیسی بودن این است که شما هر کس باشید، اعم از این که غنی باشید یا فقیر، آزاد به دنیا آمده اید و در بیان عقیده خودتان آزادید، می‌توانید نماینده خودتان را به پارلمان بفرستید یا از پارلمان بیرون بیندازید. اگر از بنده می‌پرسید، تشخص و حیثیت یعنی این، قربان. (بازمانده روز – صفحه ۲۲۸)

بله، من شوهرم را دوست دارم. اول دوستش نداشتم. تا مدت مدیدی دوستش نداشتم. آن همه سال پیش که از سرای دارلینگتن رفتم، هیچ باورم نمی‌شد که واقعا و حقیقتا دارم می‌روم. فکر می‌کردم این هم یک حقه‌ی دیگر است که دارم سوار می‌کنم، آقای استیونز، برای این که لج شما را در بیاورم. وقتی آمدم این جا و دیدم که شوهر کرده‌ام، جا خوردم. تا مدت مدیدی غمگین بودم، خیلی هم غمگین بودم. ولی بعد، سال‌ها آمدند و رفتند، جنگ شد، کاترین بزرگ شد، آن وقت یک روز فهمیدم که شوهرم را دوست دارم. وقتی آدم این همه وقت با کسی سر کند، بالاخره به او عادت می‌کند. (بازمانده روز – صفحه ۲۳۷)

باید برای خودت خوش باشی. بهترین قسمت روز شب است. تو کار روزت را انجام داده‌ای. حالا پاهات را بگذار بالا و خوش باش. من این جوری می‌بینم. از هر کس می‌خواهی بپرس. بهترین قسمت روز شب است. (بازمانده روز – صفحه ۲۹۴)

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پادکست کتابشنو ؛رسانه ای برای شنیدن کتاب

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰